اگر بهدنبال بهترین سریالهای ۲۰۲۱ میگردید، پس جای درستی را برای شنیدنِ پیشنهادها انتخاب کردهاید. گرچه کلِ بیزینسِ تلویزیون چند وقتی میشود که روی پلتفرمهای استریمینگ متمرکز شده است، اما سال ۲۰۲۱ همچون سالی احساس میشد که پلتفرمهای استریمینگ به اولویت اول و آخرِ صنعت بدل شدند؛ بهطوری که حتی با شبکههای سنتی صرفا همچون تأمینکنندگان محتوای این پلتفرمها رفتار میشد. از بین ۳۶ سریالی که برای فهرست بهترینهای ۲۰۲۱ انتخاب کردهایم، بیش از دو-سومِ آنها بهطور اختصاصی روی سرویسهای استریمینگ پخش شدند و برخی از سریالهای یک-سومِ باقیمانده هم متعلق به شبکههایی مثل اچبیاُ و اِفایکس هستند که با وجود سرویسهای استریمینگ اچبیاُ مکس و اِفایکس آن هولو، مرز جداکنندهی بینِ شبکههای سنتی و استریمینگ بهشکلی محو شده است که انگار اصلا وجود ندارد.
نکته این است که تعداد این سرویسها آنقدر زیاد شده است و آنها در رقابتشان برای قاپیدنِ توجهی مخاطب آنقدر محتوای متنوع تولید میکنند که سرتان فارغ از سلیقهای که دارید بیکلاه نخواهد ماند. از تراژدیهایی که ارائهکنندهی لحظاتِ غافلگیرکنندهی کمدی هستند تا کمدیهایی که بهطرز غیرمنتظرهای ازمان میخواهند تا جدی گرفته شوند. از هیجانهای سرقتمحورِ لوپن و مسابقاتِ هولناک بازی مرکب که موفقیتهای بینالمللی ۲۰۲۱ بودند تا هجو خشونتآمیزِ شکستناپذیر و دنیاسازی حیرتانگیز آرکین که حکم انیمیشنهای برندهی سال را داشتند. در بین بیشمار سریالهایی که تلویزیونِ سال ۲۰۲۱ را به دلایل مختلف قبضه کرده بودند، گزینههای پیشرو مهمترینهایشان هستند:
۱- سریال Succession (فصل سوم)
سریال وراثت
- ژانر: کمدی/درام
- شبکه: اچبیاُ
- بازیگران: برایان کاکس، جرمی استرانگ، سارا اسنوک
- تعداد قسمتها: ۲۹
- وضعیت سریال: اتمام فصل سوم
- میانگین امتیازات سریال Succession در IMDB: ۸/۸
خانوادههای قدرتمند و سمی همیشه منبعِ تمامناشدنی درامهای بزرگ بودهاند (کشمکش بیرحمانهی کرونوس و زئوس را در اساطیر یونان به یاد بیاورید). تاریخ بشر هرگز حداقل در یک زمینه کمبود نداشته است: داستانهای که به زندگی ثروتمندان میپردازند. و بدونشک وراثت جدیدترین نمایندهی ایدهآل این سنتِ داستانگویی کهن است. مخلوقِ بیاندازه تحسینشدهی جسی آرمسترانکِ بریتانیایی به کشمکشِ بینِ لوگان رُی (برایان کاکس)، صاحبِ یک امپراتوری رسانهای غولآسای چند میلیارد دلاریِ «والت دیزنی»گونه به اسم «وِیاستار رُیکو» و فرزندانش میپردازد؛ کشمکشی که بهطرز لذتبخشی غیرقابلحل است: بچههای لوگان عشق و احترامِ پدرشان را طلب میکنند، اما در بهترین حالت فقط میتوانند یکی از آنها را داشته باشند. بنابراین، تا وقتی که آنها دستوراتِ پدرشان را مثل گوسفند اطاعت کنند، هرگز واقعا احترامش را بهدست نمیآورند و اگر به سرشان بزند که علیه او شورش کرده و برای سرنگونیاش تلاش کنند، شاید احترامش را بهدست بیاورند، اما با از دست دادنِ عشقش، به هدفِ خشم سوزان و ویرانگرش بدل میشوند.
گرچه دو سال از فینالِ شوکهکنندهی فصل دوم گذشته است، اما هنوز پنج دقیقه از آغاز اپیزود افتتاحیهی فصل سوم نگذشته است که احساس میکنید این شکاف بزرگ انگار هرگز وجود نداشته است؛ بخشی از آن به خاطر این است که فصل سوم درست لحظاتی پس از پایانِ انفجاری فصل دوم آغاز میشود، اما دلیل اصلیاش این است که وراثت همچنان همانقدر که به یاد میآوریم سرحال است. این سریال به چنان شکل متعهدانهای شخصیتمحور است که هرچه نویسندگان زمان بیشتری را صرف صیقل دادن ابعادِ بیشمار شخصیتهایشان میکنند و هرچه گروه بازیگرانش زمان بیشتری را برای کندو کاو درونشان بهدست میآورند، به سریالِ محسورکنندهتری بدل میشود؛ سریالی که با هرچه بیشتر حفر کردن، همیشه عمقِ تازهای برای کشف کردن رو میکند. فرآیندی که با وجود بافته شدنِ موسیقی جذابِ نیکولاس بریتل در تار و پودش، یکجور انرژیِ شکسپیری و اساطیری به بگومگوی خدایان در کاخهای آسمانیِ شیشهای و فلزیشان بخشیده است.
پایانِ فصل دوم بهمان قول یک جنگِ آخرالزمانی را داده بود و گرچه فصل سوم بلافاصله با به تصویر کشیدنِ تیم لوگان و تیم کندل درحال بهکارگیریِ برخی از ظالمانهترین سلاحهایشان علیه یکدیگر، به قولش وفا میکند، اما خب، وراثت به غیرقابلپیشبینیبودنش معروف است و خیلی زود مشخص میشود جنگ این پدر و پسر خیلی کثیفتر و پیچیدهتر از آن نبردِ خیر و شرِ سرراستی که در پایانِ فینال فصل دوم به نظر میرسید، خواهد بود. نتیجه فصلی است که با اعتمادبهنفستر از همیشه، هنوز با دیالوگهای بازیگوشانه و توهینهای خلاقانهی کاراکترهایش رودهبُرمان میکند و هنوز به محض اینکه گاردمان را پایین میآوریم، قلبمان را در چرخگوشتِ عاطفیاش تکهتکه میکند.
۲- سریال For All Mankind (فصل دوم)
سریال برای تمام بشریت
- ژانر: درام، ادبیاتِ گمانهزن، علمیتخیلی
- شبکه: اپلتیوی
- بازیگران: جول کینهمن، مایکل دورمن، سارا جونز
- تعداد قسمتها: ۲۰
- وضعیت سریال: اتمام فصل دوم
- میانگین امتیازات سریال For All Mankind در IMDB: ۷/۹
از بین سریالهایی که همزمان با شروع به کارِ پلتفرم استریمینگِ اپلتیوی پخش شدند، برای تمام بشریت، به تدریج (بهویژه در طولِ دومین فصلش) به محبوبترینشان در بین منتقدان و مخاطبان بدل شد. مخلوق رونالد مور که بیش از هر چیزی به خاطر کار روی سریالهای علمیتخیلی کلاسیکی مثل استار ترک ناین و ناوبر فضایی گالاکتیکا شناخته میشود، به ژانرِ ادبیاتِ گمانهزن تعلق دارد؛ این سریال که در یک دنیای موازی اتفاق میاُفتد، با یک سناریوی کنجکاویبرانگیز آغاز میشود: در نخستین دقایقِ سریال مردم را میبینیم که ازطریق تلویزیونهایشان مشغول تماشای تصاویرِ فرود انسان روی سطح ماه هستند. این تصاویر که در بینِ دیدهشدهترین ویدیوهای تاریخ بشر جای میگیرند، برای همه آشنا هستند. اما در انتهای این سکانس، با یک تفاوت کلیدی مواجه میشویم: در دنیای این سریال نخستین کسانی که قدم روی سطح ماه میگذارند نه آمریکایی، که روسی هستند.
برای تمام بشریت از نتیجهی کاملا متفاوتِ رقابت فضایی ایالات متحده و شوروی در دوران جنگ سرد بهعنوانِ سکوی پرتابی برای ترسیمِ نسخهی جایگزینِ دیگری از تاریخی که همه میشناسیم استفاده میکند. اما تمرکز سریال به همین یک تغییر کوچک اما کلیدیِ تاریخی خلاصه نشده است. در عوض، سریال به دنیایی میپردازد که هر دوی ایالات متحده و شوروی به اُمید بدل شدن به نخستین کشورِ برپاکنندهی یک پایگاه دائمی روی ماه، همهی منابعشان را به مسابقهی فضاییشان اختصاص میدهند. ماموریتشان اما به این هدفِ تنها خلاصه نمیشود، بلکه جاهطلبانهتر از این حرفهاست. آنها برای بدل شدن به نخستین کشوری که مردمش را برای زندگی دائمی به ماه میفرستد و سپس، بدل شدن به نخستین کشوری که قدم روی مریخ میگذارد نیز با یکدیگر رقابت میکنند.
اگر از داستانهایی که در فضا اتفاق میاُفتند (مخصوصا منظومهی شمسی خودمان) و پیرامونِ تلاش هیجانانگیزِ فضانوردان برای حل یک اشکال فاجعهبار در شرایط مرگبار خلاء جریان دارند لذت میبرید، برای تمام بشریت خودِ جنس است. اما این سریال به همان اندازه هم یک درام تاریخی با محوریت نابرابریهای اجتماعیِ جامعهی آمریکا در قرن بیستم است. برای مثال، در اوایل سریال همین که ناسا افراد بیشتر و بیشتری را به فضا میفرستد، با کمبود نیرو مواجه میشود و مجبور میشود تا به زنان نیز برای پُر کردن درخواستنامه اجازه بدهد و چندتایی از آنها را استخدام میکند. اما سریال آگاه است که کاهشِ میزانِ زنستیزیِ ساختاری جامعهی آمریکا، این مشکل را کاملا محو نکرده است. برای تمام بشریت اما بیش از هر چیز دیگری دربارهی شگفتی گرهخورده با کشفِ دنیاهای خارج از زمین است؛ دربارهی مجاب کردنِ تماشاگرانش به وجود دنیای موازیِ ناقص اما خوشبینانهای که در آن تواناییهای دستنخوردهی بشر میتوانند در شرایط مناسب شکوفا شوند و راستش را بخواهید، سریال استدلالهایش را بهطرز بسیار متقاعدکنندهای مطرح میکند.
۳- سریال The Underground Railroad
سریال راهآهن زیرزمینی
- ژانر: درام، تاریخی، فانتزی
- شبکه: آمازون
- بازیگران: ثوسو اِمبادو، جول اجرتون، آرون پییر
- تعداد قسمتها: ۱۰
- وضعیت سریال: به اتمام رسیده
- میانگین امتیازات سریال The Underground Railroad در IMDB: ۷/۳
راهآهن زیرزمینی، اقتباسِ بَری جنکینز از رُمانِ رئالیسمِ جادویی کولسون وایتهد که دربارهی تاریخ بردهداری آمریکا است، از لحاظ فنی یکی از خیرهکنندهترین چیزهایی است که تا حالا در تلویزیون خواهید دید. تصاویری که توسط این کارگردانِ برندهی اُسکار و جیمز لاکستون، فیلمبردارِ نامزد اُسکارش ضبط شدهاند، در آن واحد بهحدی زیبا و وحشتناک هستند که برای همیشه در حافظهی تماشاگرانشان حک خواهند شد و دیگر بخشهای فیلمسازی در چنان سطحِ بالایی قرار دارند که تماشاگر به تدریج ممکن است احساس کند که میتواند همهچیز را در عین دیدن و شنیدن، استشمام کند. راهآهنِ زیرزمینی که در دههی ۱۸۰۰ در مناطق جنوبی ایالات متحده جریان دارد، داستانِ خیالی تلاشِ عدهای برای فرار از بردهداری را با استفاده از سبکِ ادبی رئالیسم جادویی روایت میکند.
در واقعیت، راهآهن زیرزمینی اسم شبکهای از راههای مخفی و خانههای امنِ افرادِ مخالف با بردهداری بود که به بردگانِ آفریقایی/آمریکایی برای فرار به سوی آزادی کمک میکردند. اما راهآهنِ زیرزمینی در رُمان و سریال یک اسم استعارهای نیست، بلکه به معنای واقعی کلمه به یک راهآهن کامل که شاملِ ایستگاهها، مهندسان، لوکوموتیورانها، ریلها و تونلها میشود، اشاره میکند. داستان از جایی آغاز میشود که سزار، بردهای که بهتازگی به مزرعهی رَندل پیوسته، تصمیمش برای فرار را با کورا، دیگر پروتاگونیستِ سریال در میان میگذارد. در ادامه متوجه میشویم بچهای که به دنیا آمدهاش را در سکانسِ افتتاحیه دیده بودیم، کورا است و اینکه مادرش او را به منظور تلاش برای فرار از اسارت ترک کرده بوده. او که تمام زندگیاش را بهعنوان یک برده در مزرعه گذرانده است، بیشازپیش به خاطر رهاشدگیاش توسط مادرش سرسخت بار آمده است. بااینحال، او از فکر به فرار میترسد.
با وجود این، وقتی یک بردهی فراری دستگیر میشود و در مقابلِ چشمانِ کسانی که در مزرعه کار میکنند، شلاق میخورد و زنده زنده به آتش کشیده میشود، کورا با تصمیم سزار برای فرار موافقت میکند. فرار آنها همانا و تلاشِ مُصرانهی شکارچیانِ برده برای دستگیری و بازگرداندنشان به مزرعه نیز همانا. کورا در پایانِ اپیزود اول متوجه میشود چیزی که سزار دربارهی ریل قطار میگفت، یک قصهی خیالی نبوده است و کلیشهی «روشنایی انتهای تونل» حداقل در این داستان به معنای واقعی کلمه حقیقت دارد. آزادی آنها قابلدسترس است، اما آنها در مسیرشان به سوی شمال با موانعِ پُرتنشی مواجه میشوند که میتواند فرارشان را غیرممکن کند.
دغدغهی راهآهن زیرزمینی اما خیلی گستردهتر از روایت یک داستان تعقیبوگریز است. در ابتدای سفرِ کورا به او گفته میشود اگر از پنجرهی قطار بیرون را نگاه کند آمریکا را خواهد دید و قوس داستانی سریال پیرامونِ سفر او در سراسر کشور که هرکدام از ایستگاههایش جنبهی متفاوتی از هویتِ خودش و کشورش را افشا میکنند، میچرخد. راهآهن زیرزمینی بیش از اینکه دربارهی بازجویی کردن خشونتی که باعث ایجاد زخمهای ترمیمناشدنی ناشی از بردهداری شدهاند، دربارهی این است که یک نفر چگونه میتواند با آگاهی از اینکه این زخمهای ترمیمناشدنی هرگز این کشور را ترک نخواهد کرد و هرگز بهبود نخواهد یافت، به زندگی کردن ادامه بدهد. بَری جنکینز همانطور که در مهتاب و اگر خیابان بیتل میتوانست سخن بگوید نشان داده بود، مهارتِ فوقالعادهای در کشفِ شاعرانگی و زیبایی از درونِ ظلماتِ واقعیت و درهمآمیختنِ آنها با یکدیگر دارد. راهآهن زیرزمینی به ۱۰ فصل تقسیم شده است، اما نه به آن شکلِ اپیزودیکِ سنتی. برخی فصلها با زمانِ ۷۷ دقیقهایشان تقریبا به اندازهی یک فیلم بلند طول دارند و بهشکلی که یادآورِ ده فرمانِ کیشلوفسکی یا تبر کوچکِ استیو مککوئین هستند میتوانند بهطور مستقل تحلیل شوند، اما از طرف دیگر، کوتاهترینشان ۲۰ دقیقه طول دارد که نیمی از آن بدون دیالوگ است.
۴- سریال The White Lotus
سریال نیلوفر آبی سفید
- ژانر: کمدی/درام
- شبکه: اچبیاُ
- بازیگران: سیدنی سوئینی، الکساندرا داداریو، موری بارتلت
- تعداد قسمتها: ۶
- وضعیت سریال: به اتمام رسیده
- میانگین امتیازات سریال The White Lotus در IMDB: ۷/۶
گرچه لغو شدنِ روشنفکر (Enlightened)، سریال قبلی مایک وایت بعد از دو فصل (با وجود بهدست آوردن تحسین بلند و یکصدای منتقدان) دردناک بود، اما او امسال با یک مینیسریالِ جدید که تمام ۶ قسمتش را خودش نوشته و کارگردانی کرده است به اچبیاُ بازگشت تا بیشتر از این از جنسِ هجوِ سیاهِ منحصربهفردش و شخصیتهای ازخودراضی اما حیرتانگیزش محروم نمانیم. نیلوفر آبیِ سفید پیرامونِ یک هتل/تفریحگاهِ تابستانی واقع در یک جزیره و مهمانانِ بسیار ثروتمند و کارمندانش که در طول یک هفته روایت میشود، میچرخد. نیلوفر آبی سفید در حرکتی که تداعیگرِ دروغهای کوچکِ بزرگ است، با افشای قتلِ یک شخص ناشناس آغاز میشود و سپس، برای پاسخ دادن به این سؤال که این قتل چگونه اتفاق اُفتاده است و مقتول چه کسی است، به یک هفته قبل فلشبک میزند. در آغاز سریال با شین پاتون (جیک لِیسی) و همسر جدیدش ریچل (الکساندرا داداریو)، تازهترین مهمانان هتل، آشنا میشویم که با قایق به جزیره میآیند.
دیگر کاراکترهای سریال نیکول (کانی بریتون)، مدیرعاملِ یک وبسایتِ مشهور در حوزهی سبک زندگی و همسرش مارک هستند. آنها دو فرزند نوجوان به اسم اُلیویا و کوئین دارند و پاوئلا، دوست اُلیویا هم آنها را در سفرشان دنبال میکند. درنهایت، زنی به اسم تانیا هم طی سفر انفرادیاش به جزیره آمده است تا خاکسترِ مادرش را پخش کند. وقتی آنها به جزیره میرسند توسط آرموند، مدیر تفریحگاه مورد خوشآمدگویی قرار میگیرند؛ آرموند کمی قبلتر به لانی، خدمتکارِ تازهکارِ هتل گفته بود که هدف آنها فراهم کردن بهترین تجربهی ممکن برای مشتریان در عینِ محو شدن در پسزمینه است. سپس، او به لانی میگوید که سینیِ حاوی حولههای گرمش را کمی بالاتر بگیرد تا لکهی روی پیراهنش دیده نشود.
مایک وایت کشمکشهای بینشخصیتی هرکدام از این گروهها را در چارچوبِ مستقلِ خودشان جذاب میکند، اما سریال به محض اینکه این گروهها شروع به درهمآمیخته شدن با یکدیگر و پرنسلِ هتل میکنند، جذابتر میشود. تکتکِ اعضای گروه کاراکترهای سریال به خودی خود درگیرکننده هستند، بنابراین زمانیکه آنها با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند، تلاقی پیدا میکنند یا دچار تداخل میشوند، نتیجه به همجوشیهای گوناگونی که تقریبا همهی آنها شگفتانگیز هستند منجر میشود. در همین حین، سکانسِ فلشفورواردِ افتتاحیه، یکجور حس اضطرابِ فراگیر در طول سریال گسترانده است. در جریانِ شش اپیزود آینده مخاطبان برای شک کردن به اینکه هرکدام از کاراکترها میتوانند قربانی (یا دلیلِ مرگِ آن شخص ناشناس) باشند سرنخ دارند. محصولِ نهایی سریالی مجهز به سناریویی چندلایه است که بهلطف گروه بازیگرانش که برخی از ظریفترین و غافلگیرکنندهترین نقشآفرینیهای کارنامهشان را به نمایش میگذارند، به درجهای متعالیتر ارتقا پیدا میکند.
۵- سریال Yellowjackets
سریال ژاکت زردها
- ژانر: درام روانشناختی
- شبکه: شوتایم
- بازیگران: ملانی لینسکی، تاونی سایپرس، اِلا پورنل
- خالق: اشلی لایل، بارت نیکرسون
- تعداد قسمتها:
- وضعیت سریال:
- میانگین امتیازات سریال Yellowjackets در IMDB: ۸/۱
احتمالا اسمِ رُمان «ارباب مگسها» اثر کلاسیکِ ویلیام گولدینگ به گوشتان خورده است. رُمانی دربارهی گروهی از بچهمدرسهایهای بریتانیایی که پس از گرفتار شدن در یک جزیرهی متروکه، جامعهی خودشان را میسازند و پُر از کارهای خشن و وحشتناکی که آنها سر یکدیگر میآورند است. حالا سریال ژاکتزردها پاسخی به این سؤال است که چه میشد اگر این داستان با محوریتِ دخترانِ نوجوانِ آمریکایی در دههی نود بازگویی میشد؟ و مهمتر از آن، چه میشد اگر آنها بعد از سالها نجات پیدا میکردند؟ سریال با دختری که در لباس خوابش در یک جنگلِ برفی میدود آغاز میشود. او که تحتتعقیب قرار گرفته است، به درون یک گودال سقوط میکند؛ گودالی که یک تله پُر از نیزههای تیزِ چوبی از آب در میآید. او بلافاصله میمیرد.
در سکانسِ بعد خبرنگاری به اسم جسیکا رابرتس را میبینیم که از مردم دربارهی ماجرای گروهِ دخترانی که از حادثهی سقوط هواپیما در سال ۱۹۹۶ جان سالم به در بُرده بودند، سؤال میکند. سپس، به آن سال، به شهر کوچکی در ایالت نیوجرسی فلشبک میزنیم و تیم فوتبالِ دختران ژاکتزردها را روی چمن میبینیم. دختری به اسم جکی که کاپیتان تیم است را در اتاقخوابش مشغول معاشقه با دوستپسرش میبینیم؛ چرا که جکی قبلا به شانا شِرایدن، بهترین دوستش گفته بود که نمیخواهد بهعنوان یک باکره وارد دانشگاه شود. در بازگشت به سال ۲۰۲۱، جسیکا رابرتسِ خبرنگار به دیدنِ شانای بزرگسال که اکنون زندگیِ افسردهکنندهای را بهعنوان یک مادرِ خانهدار میگذراند میآید و به او پیشنهاد میکند اگر داستانِ اتفاقات پس از سقوط هواپیما را تعریف کند، پولِ قلنبهسلنبهای از قرارداد کتابش بهدست میآورد. بالاخره، بازماندگان سقوط هواپیما تا پیش از نجاتشان موفق شده بودند به مدت ۱۹ ماهِ آزگار در جنگل دوام بیاورند.
شانا ادعا میکند که او سالها است که هیچ خبری از دیگران ندارد و رابرتس را از خانهاش بیرون میکند. دلیل اصلیاش این است که او و دیگران به یکدیگر قول داده بودند تا هرگز هیچ چیزی دربارهی اتفاقاتی که در جریانِ آن ۱۹ ماه اُفتاد به هیچکس نگویند. در همین حین، با دیگر بازماندگانِ هواپیما آشنا میشویم؛ از ناتالیِ بزرگسال که در مرکز بازپروری با مشکلاتِ مربوطبه عدم کنترل خشمش دستوپنجه نرم میکند تا مربیِ سابق تیم فوتبال که گرچه در نوجوانی همیشه شاد و شنگول است، اما حالا در بزرگسالی در یک خانهی سالمندان به یک پرستارِ انتقامجو و ستمگر تبدیل شده است. دراینمیان، سکانسهایی هم از دوران سرگردانیِ بازماندگانِ هواپیما در جنگل را میبینیم؛ آنها درحالی که خودشان را در پوستهای پشمی پوشاندهاند، خونِ دختری که به تله انداخته بودند را خالی میکنند و او را طی یکجور مراسم آیینی میپزند و میخورند.
به این ترتیب، ژاکتزردها بهطرز موئثری از ساختار روایی غیرخطیاش برای برانگیختنِ کنجکاوی مخاطب دربارهی رابطهی هرکدام از آنها با یکدیگر استفاده میکند. در خط داستانی پیش از سقوط هواپیما که حکم یک داستانِ دوران بلوغِ تیپیکال را دارد، نویسندهها سعی میکنند نشان بدهند که هرکدام از اعضای تیم چرا یکدیگر را دوست دارند یا چرا از یکدیگر متنفر هستند. از طرف دیگر، معماییترین خط داستانی سریال، خط داستانی پسا-سقوط است: بازماندگان چگونه این جامعهی بدوی را برای بقا شکل میدهند؟ چه کسی رهبری را برعهده میگیرد و چرا؟ چگونه کارشان به جایی که یک دخترِ بیچاره را شکار کرده و میخورند کشیده میشود؟ نتیجه، سریالی است که از پس مدیریتِ همزمان سه ژانر مختلف (تریلر، دوران بلوغ، بقا) برمیآید و بهطور ویژهای به طرفدارانِ لاست پیشنهاد میشود.
۶- سریال Station Eleven
ایستگاه یازده
- ژانر: درام، علمیتخیلی، پسا-آخرالزمانی
- شبکه: اچبیاُ
- بازیگران: مکنزی دیویس، هیمش پاتل، دیوید ویلمت
- تعداد قسمتها: ۱۰
- وضعیت سریال: به اتمام رسیده
- میانگین امتیازات سریال Station Eleven در IMDB: ۷/۳
آیا یک سریال پسا-آخرالزمانی میتواند اُمیدوارکننده باشد؟ شاید پرسیدنِ این سؤال دربارهی زیرژانری که معمولا با برهنه کردنِ روحِ فاسد شخصیتهایش سروکار دارد احمقانه به نظر برسد، اما ایستگاه یازده بهطرز متقاعدکنندهای خلافش را ثابت میکند. گرچه این سریال که اقتباسی از رُمان اِمیلی سینت جان ماندل (برنده جایزهی آرتور سی. کلارک) است، خیلی تیرهوتاریک آغاز میشود (شیوع یک همهگیری از هر هزار نفر ۹۹۹ نفر را کُشته است)، اما از اینجا به بعد شروع به جستجوی انسانیت و اُمید در لابهلای لاشهی باقیمانده از فروپاشی تمدنِ بشری میکند. اوایل سریال پُر از تصاویری است که ارتباطشان با دنیای واقعی گریزناپذیر است: بیمارستانهای پُرازدحام، خریدارانِ شتابزده در فروشگاهها، مسافرانِ معطل در فرودگاه، کسانی که نمیتوانند عزیزانشان را در آخرین لحظاتِ زندگیشان همراهی کنند و البته مردمی که همه ماسک بهصورت دارند.
ایستگاه یازده اما یک داستانِ ترسناک نیست و قصد ندارد تمام چیزهایی را که در دو سال گذشته خودمان بهطور دستاول تجربه کردهایم دوباره بهمان نشان بدهد. ایستگاه یازده یک داستانِ نیهیلیستی دربارهی پایانِ دنیا نیست، بلکه از بستر آخرالزمانیاش بهعنوان وسیلهای برای پرداختن به این موضوع که انسانها به چه روشهای زیبایی غم و اندوههایشان را پردازش میکنند و پشت سر میگذارند، استفاده میکند. در عوض، ایستگاه یازده سریال آخرالزمانی کمیابی است که نه دربارهی زنده ماندن، بلکه دربارهی زندگی کردن است. هدفِ بازماندگان این دنیا این نیست که به هر ترتیبی که شده یک روز فلاکتبارِ دیگر هم دوام بیاورند، بلکه این است که چگونه میتوانند با وجودِ وحشتی که مُتحمل شدهاند، همچنان زندگی غنیای داشته باشند و از زندگی کردن لذت ببرند. در ابتدا جامپکاتهای کارگردان به آینده حاوی یکجور انرژی شوم هستند؛ اکنون در غیبتِ مردمی که به چمنِ حیاط خانهشان رسیدگی میکنند یا از مترو استفاده میکنند، تنها گیاهان باقی ماندهاند. اما برداشت مخاطب به تدریج نسبت به خیابانهای متروکهای که با گیاهانِ سرسبزِ آغشته به آفتاب پُر شدهاند، تغییر میکند: آینده تهی نیست؛ زندگی به شکلی متفاوت اما با همان شور و اشتیاقِ گذشته ادامه دارد.
به خاطر همین است که سریال حول و حوشِ یک گروه تئاتر دورهگرد میچرخد؛ آنها در دنیا سفر میکنند و نمایشنامههای شکسپیر را برای بازماندگانِ آخرالزمان اجرا میکنند. نتیجه، سریالی است که موجزترین ستایش و کاملترین توصیفی که میتوان دربارهاش کرد این است که حکم دنبالهی معنوی باقیماندگانِ دیمون لیندلوف را دارد (تا حدی که نیک کیوز، یکی از نویسندگانِ ارشد باقیماندگان هم در بینِ تیم نویسندگانش حضور دارد). این روزها یکی از رایجترین ایراداتِ سریالها این است که طولانیتر از چیزی که باید باشند هستند. اما عکسِ این ایراد دربارهی ایستگاه یازده صدق میکند. دنیایی که جلوی دوربینِ هیرو مورای (از کارگردانانِ آتلانتا و بَری) جان میگیرد آنقدر زنده و پُرجزییات است، کاراکترهایی که توسط گروه بازیگرانِ فراموشنشدنیاش ترسیم میشوند آنقدر صمیمی هستند و نویسندگانش آنقدر روی کارشان تسطل دارند که احساس میکنی دوست داری داستانِ این دنیا را تا ابد دنبال کنی؛ که ترک کردنِ آن بعد از فقط ۱۰ اپیزود خیلی زود است. ایستگاه یازده نه دربارهی تمرکز روی مرگ، بلکه دربارهی ارزش زندگی است. این سریال درست مثل لاست و باقیماندگان از حضورِ قاتلِ نامرئیاش صرفا بهعنوانِ وسیلهای برای سیخونک زدن به کاراکترهایش و ما برای قدردانیِ عمیقتر فرصت زندگیمان روی زمین استفاده میکند.
۷- سریال Reservation Dogs
سریال سگ های رزرویشن
- ژانر: کمدی/درام
- شبکه: اِفایکس/هولو
- بازیگران: دِوِری جیکوبز، لِین فَکتور، پاولینا الکسیس
- تعداد قسمتها: ۸
- وضعیت سریال: اتمام فصل اول
- میانگین امتیازات سریال Reservation Dogs در IMDB: ۸/۱
سگهای رزرویشن پیرامونِ چهار نوجوانِ سرخپوست که در منطقهی اختصاصی سرخپوستان در ایالت اوکلاهاما زندگی میکنند، میچرخد. آنها پس از مرگ بهترین دوستشان، برای ترک کردن محل زندگیِ فرسوده، غبارآلود و عقباُفتادهشان و نقلمکان به کالیفرنیای آفتابی مصمم میشوند و به منظور تأمین پولِ سفرشان، رو به دلهدزدی در اطراف محلهشان میآورند و برای شروع به یک کامیونِ حمل چیپس دستبرد میزنند. کمی بعد مخاطب دلیلِ نیاز شدیدشان به فرار از این محله را کشف میکند: نوجوانان نهتنها اعتقاد دارد که محل زندگیشان باعث مرگ دوستشان شده است (به خاطر کمبود فرصتهای شکوفایی؟ یا به خاطر ماهیت محدودکنندهاش؟ یا شاید ترکیبی از این دو)، بلکه رویای سفرشان به کالیفرنیا در اصل رویای دوست مُردهشان بوده است. درک طرز فکر یک مُشت نوجوان که اعتقاد دارند شهر کوچکشان مانعِ پیشرفتشان است سخت نیست؛ چشماندازی که سریال از محلههای سرخپوستنشینِ اوکلاهاما ترسیم میکند، مکانی است که با فقر و بیتوجهی دولت دستبهگریبان است.
ساختمانهای دروداغون دارند جنگشان علیه حملهی بیامانِ علفهای هرز را به تدریج میبازند؛ راههای قانونی برای کسب درآمد اندک است و انگار پرسنلِ کلینیکِ پُرازدحام محله هم به یک دکترِ گندهدماغ که با خستگی ناشی از اضافهکاری دستوپنجه نرم میکند، خلاصه شده است. اما اجازه ندهید این حرفها گمراهتان کنند: سگهای رزرویشن یک درام تراژدی پُراشک و آه نیست. اتفاقا برعکس؛ سریال بیوقفه از لحاظ داستانگویی خندهدار و لحاظ بصری نهایتِ استفاده را از زیبایی طبیعی لوکیشنهایش میکند. فقط نکته این است که حس شوخطبعیاش حاوی تهمزهی تند و تیزی از جنسِ اندوه، دلتنگی و افسردگی است. سگهای رزرویشن اما بیش از هر چیز دیگری در مقایسه با سریالهای همژانرش یگانه است: آخه، سگهای رزرویشن نخستین سریالِ آمریکایی است که گروه نویسندگان و کارگردانانش کاملا از بومیانِ سراسر آمریکای شمالی تشکیل شده است و دومین سریالِ آمریکایی با خالق سرخپوست است (اولی روثرفورد فالز است که اوایل ۲۰۲۱ از پیکاک پخش شد).
خالقِ مذکور استرلین هارجو نام دارد که آن را همراهبا تایکا وایتیتی خودمان (که خودش از تبارِ قوم مائوریهای نیوزیلند است) ساخته است (وایتیتی از نفوذ و قدرت فزایندهاش در صنعتِ سرگرمی برای تسهیل کردنِ تولید این سریال استفاده کرده است؛ او که تهیهکننده و کارگردان دوتا از اپیزودهای سریالِ نامزدِ اِمی آنچه در سایهها انجام میدهیم است، رابطهی نزدیکی با شبکهی اِفایکس دارد). با وجود نام شناختهشدهترِ وایتیتی، اما سگهای رزرویشن محصولِ چشمانداز شخص استرلین هارجو است؛ چه از این نظر که عدم شتابزدگیاش در دنبال کردن پرسهزنیهای بیهدفِ شخصیتهایش در شهر کوچکشان به این معنی است که بهطور عامدانه مکث میکند و وقتکُشی میکند و چه از این نظر که نویسندگان هرگز سعی نمیکنند با ترجمه کردن سریالشان برای مخاطبانِ غیرسرخپوست، از اصالت و هویت چشماندازشان بکاهند.
۸- سریال Ted Lasso (فصل دوم)
سریال تد لاسو
- ژانر: کمدی/درام، ورزشی
- شبکه: اپلتیویپلاس
- بازیگران: جیسون سودیکیس، هانا وادینگهام، جرمی سوئیفت
- تعداد قسمتها: ۲۲
- وضعیت سریال: اتمام فصل دوم
- میانگین امتیازات سریال Ted Lasso در IMDB: ۸/۸
تد لاسو بلافاصله دل منتقدان و مخاطبان را با روحیهی خوشبینانهی صادقانهاش ربود و بعد از دو فصل همچنان رها نکرده است. شکلگیری تد لسو، محبوبترین سریال پلتفرمِ استریمینگ اپلتیوی، داستان غیرمنتظرهای دارد: شبکهی انبیسی در سال ۲۰۱۲ حقوق پخشِ لیگ برتر فوتبال انگلیس را با پرداخت ۲۵۰ میلیون دلار خریداری میکند. اما یک مشکل وجود داشت: اِنبیسی مطمئن نبود که مخاطبان آمریکایی از فوتبال استقبال کنند. بنابراین این شبکه در تلاش برای اینکه به بینندگان اطمینان بدهد که آشنا نبودن با قوانینِ فوتبال هیچ اشکالی ندارد، شخصیتِ تد لاسو را خلق کرد. جیسون سودیکیس در قامتِ تد لاسو نقش یک مربی فوتبالِ آمریکایی خُلوچل را ایفا میکند که پس از اینکه بهطور اشتباهی بهعنوان مربی تاتنهام استخدام میشود، طی یک سری فیلمهای کوتاه سعی میکند از سازوکارِ لیگ برترِ انگلیس سردربیاورد. این کمپین تبلیغاتی به یک موفقیتِ تمامعیارِ غافلگیرکننده منجر شد.
اکنون سریال اپلتیوی با بسط دادنِ ایدهی آن فیلمهای کوتاه به داستانِ مشابهای میپردازد: تد لاسو که هیچ تجربهای در رابطه با فوتبال انگلیسی ندارد و حتی پایش یک بار هم در طول عمرش توپ فوتبال را لمس نکرده است، سعی میکند سبک منحصربهفرد مربیگری خودش را به باشگاه بیاورد و با مثبتاندیشی، خوشقلبی، ایدهآلگرایی و اشتیاق بیاندازهاش، دل اطرافیانش را بهدست بیاورد. تد در زمانیکه بخشیدن غیرقابلتصور به نظر میرسد، بخشنده است و آنقدر لجباز نیست که نتواند عذرخواهی کند. او مظهرِ همدلی و روحیهی کار تیمی و تجسمِ مردانگی مثبت است. با همهی اینها، این پدرِ سیبیلوی مهربان هرگز به یک کاریکاتور یا یک ایدهآلگرای افراطیِ غیرممکن تنزل پیدا نمیکند، بلکه واقعی است.
یکی از اولین باورهای تد که بعدا به ضررش تمام میشود این است که به بُردن یا باختن اهمیت نمیدهد. او به شغلش بهعنوان وسیلهای برای کمک کردن به اعضای تیم برای به نمایش گذاشتنِ بهترین عملکردشان در درون و خارجِ زمین بازی نگاه میکند. تفسیرِ تد از شغلش بهعنوان «مربی زندگی» متعلق به زمانی بود که او مربیگری بچهها را برعهده داشت، نه فوتبالیستهای حرفهای. بنابراین گرچه او باید بپذیرد که بُردن برخلاف چیزی که دوست دارد باور کند برای بقای تیمشان اهمیت دارد، اما همزمان اخلاقِ مهربانش او را به مربیای بدل کرده است که بازیکنندگانش مشتاقانه دوست دارند برای جلب رضایتمندیاش بهتر بازی کنند. نتیجه سریالی است که بیش از یک سریال تلویزیونی، حکم آرام گرفتن در یک آغوش گرم و دوستانه را دارد.
۹- سریال Only Murders in the Building
سریال تنها قتل های ساختمان
- ژانر: جنایی، معمایی
- شبکه: هولو
- بازیگران: استیو مارتین، مارتین شورت، سلنا گومز
- تعداد قسمتها: ۱۰
- وضعیت سریال: اتمام فصل اول
- میانگین امتیازات سریال Only Murders in the Building در IMDB: ۸/۱
تنها قتلهای ساختمان در آن واحد تیزهوش، ترسناک و غمانگیز است. ژانر جرایم واقعی بارها به خاطر جنبهی سوءاستفادهگرِ ذاتیاش که از درد و رنجِ سوژههای قربانیاش برای تفریح و لذتِ تماشاگرانشان بهره میگیرد، مورد نقد قرار گرفته است. کاری که تنها قتلهای ساختمان انجام میدهد این است که نهتنها به وسیلهی زبان تُند و تیزش این جنبهی بحثبرانگیز این ژانر را هجو میکند، بلکه همزمان روایتگر یک داستان معمایی درجهیک است و از شیرجه زدن به درونِ زندگی درونیِ پُرغم و اندوهِ شخصیتهایش غافل نمیشود. نتیجه سریالی است که فقط به کار آسانِ نقد کردن کلیشههای بدِ جرایم واقعی اکتفا نمیکند، بلکه خود سعی میکند به نمونهی خوبی از همان چیزی که نقد میکند بدل شود. استیو مارتین یک بازیگرِ نیمهبازنشستهی منزوی و بیزار از عالم و آدم است که در دوران اوجِ شهرتش، در یک سریال کاراگاهیِ درپیت نقشآفرینی میکرده. مارتین شورت یک کارگردانِ تئاتر برادوی است که در شرایط مالی بدی به سر میبَرد و سلنا گومز هم زن جوانی است که روی نوسازی واحد آپارتمانِ خالهاش کار میکند.
نقطهی مشترکِ آنها به سکونتشان در یک ساختمانِ یکسان خلاصه نمیشود. در عوض، عنصر پیونددهندهی آنها علاقهی مشترکشان به پادکستهای جرایمِ واقعی است. بنابراین وقتی یک قتلِ واقعی در ساختمانشان اتفاق میاُفتد، این سه تصمیم میگیرد با راهاندازیِ پادکستِ تحقیقاتیِ خودشان، برای کشف معمای این قتل دست به کار شوند و در این مسیر، از رازهای متنوعی پرده برمیدارند و با خطراتِ مختلفی مواجه میشوند. تنها قتلهای ساختمان بیش از هر چیز دیگری دربارهی معماها و اینکه معماها چرا و چگونه ما را جذب خود کرده و درونِ خودشان غرق میکنند است و در سطحی عمیقتر دربارهی احساس تنهایی و برقراری ارتباط با دیگران است. تکتک شخصیتها به یک دلیلِ اجتماعگریز هستند و قتلِ ساختمانشان به انگیزهای برای خارج شدنِ آنها از لاکِ دفاعیشان و تشکیل یک گروه بدل میشود. نتیجه سریالی است که در آن واحد وحشتناک اما آرامشبخش، خندهدار اما غمناک و هجوآمیز اما همدلیبرانگیز است.
۱۰- سریال Maid
سریال خدمتکار
- ژانر: درام
- شبکه: نتفلیکس
- بازیگران: مارگارت کوآلی، نیک رابینسون، آنیکا نونی رُز
- تعداد قسمتها: ۱۰
- وضعیت سریال: به اتمام رسیده
- میانگین امتیازات سریال Maid در IMDB: ۸/۴
مارگارت کوآلی یکی از آن بازیگرانی است که در جریان چند سال اخیر بهعنوانِ شخصیت مکمل در پروژههای باکیفیتی مثل روزی روزگاری در هالیوود، فاسی/وردون و باقیماندگان درخشیده است، اما هرگز در کانون توجه قرار نگرفته است. حالا او بهلطفِ مینیسریال خدمتکار نقش پُرملاتی را برعهده گرفته است که این فرصت را به او میدهد تا در قامتِ شخصیتی که تقریبا در تکتک ثانیههای سریال جلوی دوربین حضور دارد، طیفِ گستردهی تواناییهای بازیگریاش را به نمایش بگذارد. سریال در نیمهشب آغاز میشود؛ یک زن خوابیدنِ شان، شریک زندگیاش را تماشا میکند. این زن الکس راسل (کوآلی) نام دارد و او خوابیدنِ همسرش را نه از روی عشق، بلکه با هدف جستجوی فرصت خوبی برای فرار تماشا میکند. او از تختخواب بیرون میخزد، ساکاش را برمیدارد و دخترش مَدی را از تختخوابش خارج میکند. او و مَدی سوار ماشین میشوند و به محض اینکه شان کمکم با اطلاع از کاری که الکس دارد انجام میدهد بیدار میشود، با سرعت از آنجا میگریزد.
مشکل اما این است که الکس فقط ۱۸ دلار پول همراهش دارد. فلشبکها بهمان نشان میدهند که دلیلِ تصمیم الکس برای ترک خانهاش چه بوده است؛ شب قبل، شان آنقدر مست کرده بود که یک شیشهی مُربا به سمتش پرتاب کرده بود و باعثِ ایجاد سوراخی در دیوارِ کاروانِ محل زندگیشان شده بود. الکس که از این اتفاق وحشتزده شده است، به این نتیجه میرسد قبل از اینکه او یا دخترش صدمه ببیند، باید آنجا را ترک کند. الکس پس از اینکه آنها شب را درکنار یک پارک در ماشین میخوابند، برای دریافتِ کمک هزینهی خرید خانه درخواست میکند، اما مددکار به او میگوید او قبل از هر چیز به یک شغل نیاز دارد. از آنجایی که الکس جز نگهداری از دخترش هیچ تجربهی کاری قابلتوجهی دیگری ندارد، پس مددکار اسم یک شرکتِ خدمتکاری را که بهدنبالِ کارگر میگردد به او میدهد. از اینجا به بعد خدمتکار به روایتگر سلسلهای از تقلاهای یک مادر مجرد و بیپول برای درآوردنِ خرج خودش و بچهاش بدل میشود.
او در طی انجام مصاحبهی کاریاش باید یک نفر را برای نگهداری از دخترش پیدا کند. بنابراین، با اکراه به دیدنِ مادر خودشیفتهاش که از لحاظ روانی ناثبات است، میرود. از طرف دیگر، او بلافاصله باید مسافت زیادی را تا محلِ اولین کارش در یک جزیره بپیماید. اما نهتنها خرج یونیفرم، وسایل تمیزکاری و کرایهی کشتی با خودش است، بلکه اگر پیش از اتمام شیفتش بازنگردد، دستمزدش را دریافت نخواهد کرد. اما وقتی الکس دیروقت به خانهی مادرش بازمیگردد تا مَدی را بردارد، متوجه میشود که دخترش غایب است. معلوم میشود وقتی مادرِ الکس از پرستاری از بچه خسته میشود، با آخرین کسی که الکس میخواهد با او مواجه شود تماس گرفته است: شان.
حالا الکس دوباره باید به محلِ زندگی سابقش بازگردد، از نو با شوهرِ بدرفتارش دستوپنجه نرم کند، مَدی را از دوباره پس بگیرد و شوهرش را دوباره ترک کند. خدمتکار اقتباسِ کتابِ زندگینامهای «خدمتکار: کار سخت، دستمزد پایین و ارادهی یک مادر برای زنده ماندن»، نوشتهی خانم استفانی لَند است و گرچه نسخهی تلویزیونی این کتاب خیالی است، اما کاملا مشخص است که سازندگانِ سریال هر کاری که از دستشان برآمده برای هرچه وفادار ماندن به خاطراتِ واقعی نویسندهی کتاب انجام دادهاند. نتیجه سریالی مجهز به شوخطبعی تند و تیزی است که جنبههای دراماتیکتر و تیرهوتاریکترِ داستانش را متعادل میکند و با تکیه بر نقشآفرینیِ کوآلی که طوفانی از احساساتِ کنترلشده است، به یکی از بهترین سریالهای ۲۰۲۱ بدل میشود.